۱۳۸۷-۰۵-۰۲

توهم پرندگان

امروز سه‌جای مختلف و با فاصله‌ی چند کیلومتر از هم، دسته‌های بزرگ (از مرتبه‌ی ده‌تا) مرغ دریایی رو دیدم که کنار هم روی زمین واستاده بودند و با جدیت تمام، کار خاصی نمی‌کردند! حتی در یکی از موارد که تظاهراتشون رو درست وسط مسیر دوچرخه برگزار کرده بودند، تا جایی که جا داشت از مسیر من بیرون نرفتند، کمثل القمری!

۱۳۸۷-۰۴-۲۵

خانه‌ی رامبراند

موزه‌ی خانه‌ی رامبراند، طبیعتا خونه‌ی رامبراند بوده! اتاقهای مختلف این خونه (آشپزخونه، اتاق مهمان، آتلیه، اتاق صابخونه و گالری) رو به همون شکلی که زمان رامبراند بوده، در آوردن. رامبراند غیر از نقاش، گالری‌دار هم بوده و نقاشی‌های خودش و دیگران رو هم می‌فروخته، بنابراین یه‌جورایی مایه‌دار بوده و در نتیجه در مقیاس اون زمان خونه‌ی خیلی گرون‌قیمتی داشته. این خونه، یه خونه با مشخصه‌های استاندارد یه خونه‌ی هلندیه، یعنی یه خونه‌ی چند طبقه با سطح مقطع کوچیکه که یه راه‌پله‌ی خیلی باریک داره.

رامبراند علی‌رغم مایه‌داریش، یه زمانی دیگه نمی‌تونه قسطهای خونه رو بده و در نتیجه کار به حراج و این چیزها می‌کشه و بانک یه فهرست کامل از وسایلی که توی هرکدوم از اتاقهای خونه بوده تهیه می‌کنه، که به اضافه‌ی نقاشی‌هایی که رامبراند از قسمتهای مختلف خونه کشیده، منبع اصلی بازسازی وسایل این خونه‌ست. لابد می‌دونین که این ملت از وقتی که نافشون بریده شده، تاجر و بانکدار و بورس‌باز و از این حرفها بودن.

در ضمن رامبراند متولد و بزرگ‌شده‌ی لایدنه.

لینک روز: خاطره‌ی عابرپیاده از 18 تیر.

۱۳۸۷-۰۴-۲۴

بی‌جنبگی فرهنگی و فرهنگ بی‌جنبگی

ما داهات‌نشین‌ها وقتی گذارمون به شهر می‌افته (گیرم که فاصله‌‌مون با شهر فقط 40 کیلومتر باشه و هر هفته هم گذارمون بهش بیفته!) و دوستان شهرنشینمون در دسترس نیستن، خودمون رو با محصولات فرهنگی شهر خفه می‌کنیم. این شنبه‌ای که گذشت، اول رفتیم موزه، بعد سینما (البته این یه قلم از محصولات فرهنگی تو داهات خودمون هم پیدا می‌شه) و آخرش هم کنسرت.

در مورد موزه‌ی خانه‌ی رامبراند فردا می‌نویسم. فیلم نارنیا هم مثل همه‌ی فیلمهای تخیلی که برای بچه‌ها ساخته شده، به دیدنش می‌ارزید، به خصوص اگه یه سابقه‌ی ذهنی‌ای هم ازش داشته باشی.

کنسرت لئونارد کوهن هم خیلی خوب بود. رفیقمون در 74 سالگی واقعا سرحاله و صداش هم خیلی خوب مونده. هرچند چیز جدیدی نخوند، ولی همون قدیمیهاش هم با توجه به کرم دهه‌ی 70 من خیلی حال داد. جمعیت هم ظاهرا این جنبه‌ی داستان براشون جذاب بود و در نتیجه کوهن هم مثل هر پیرمرد دیگه‌ای از خوش‌صحبتیش استفاده کرد. چندین بار اعضای گروهش رو همراه با خم کردن سر و برداشتن کلاه معروفش معرفی کرد، از مردم برای زنده نگه داشتن ترانه‌هاش تشکر کرد و به حضور در جمعشون افتخار. وقتی هم که (مطابق انتظار) بعد از تشویقهای مردم دوباره برگشت روی صحنه، ترانه‌ی «من سعی کردم ترکت(ون) کنم» رو خوند!

توضیح: عکس تزئینی است.

۱۳۸۷-۰۴-۱۳

گرگ انسان یا چگونه هابز را در گور بلرزانیم

یه داستانی هست که پونزده‌بیست سال پیش خوندمش و ازش چیز خاصی جز خط اصلی داستان یادم نمی‌آد. یه داستان تخمی‌ای بود تو این مایه‌ها که یه زنی چشماشو عمل می‌کنه و بعد از عمل که چشماشو باز می‌کنه، مردم رو به صورت یه سری حیوون می‌بینه که ظاهرا شخصیت اصلیش اون آدمها بوده. مثلا دکترش یه سگ‌خونگی دیده می‌شده و پرستار خونگیش که خیلی دوسش داشته، یه مار (بقیه‌ی شخصیتها رو یادم نمی‌آد). خوب مطابق انتظار از چنین داستانی، طرف قاطی می‌کنه و بیهوش می‌شه و بعد که به هوش می‌آد، دوباره عملش کرده بودن و اون تواناییش رو از دست داده بوده. کسی این داستان رو می‌شناسه؟

هنوز هم شوکه می‌شم وقتی برق چشم یه گرگ رو تو صورت آدمها می‌بینم، به خصوص اگه طرف آشنا باشه.

پ.ن. این آخرش رو می‌دونم که خیلی آبکی شد، ولی نتونستم بر وسوسه‌ی آبکی نویسی غلبه کنم.

۱۳۸۷-۰۴-۱۲

تهران دهه‌ی 50

یه کمی لینک به لینک توی یوتیوب ولگردی کردم که شروعش از این نوشته‌ی یرآلما بود که توش به مونولوگ معروف «حالا ما به همه گفتیم زدیم، شما هم بگین زده» قیصر لینک داده. بازهم دلم هوای تهران دهه‌ی پنجاه رو کرد، حتی اگه محصول فرهنگیش یه چیز تخمی‌ای تو مایه‌ی فریاد زیر آب اثر سیروس الوند با بازی داریوش و فرزانه تاییدی باشه. این ویدیو خلاصه‌ی فیلمه. به‌خصوص به صحنه‌ی پنچه در پنجه‌ی آخر داستان توجه کنید! ماشینها، خیابانها، آرایش موها و ...