۱۳۸۷-۰۹-۲۶

همبستگی؟

پنج نفر بودیم که اواسط دهه‌ی هفتاد، وقتی که هنوز دانشجوی کارشناسی بودیم، به‌طور جدی (حرفه‌ای؟) درگیر تحقیق‌کردن شدیم. این داستان برای اون سالهای دانشکده، واقعه و استاندارد (تخمی) جدیدی بود. این پنج نفر مسیرهای مختلفی رو توی زندگیشون طی کردن که طبیعتا شامل نحوه‌ی برخوردشون با زندگی دانشگاهی هم می‌شه.

دو نفر پاشون به سرزمین شیطان بزرگ رسید و بالاخره تونستن یه راهی پیدا کنن که برن سر یه کاری بیرون از دانشگاه. دو نفر دیگه به دلایل متفاوتی پیوندهای محکمتری با ایران داشتن و در نتیجه بیش از بقیه در ایران زندگی کردن. این دوتا مدتهاست می‌دونن که آدم دنیای آکادمیک نیستن، ولی ترکیب متنوعی از دلایل، هنوز توی آکادمی نگرشون داشته. پنجمی از اول هم از بقیه سر‌به‌راهتر بود و در نتیجه از همه در آکادمیا موفقتره (رفیق، تبریک اساسی به خاطر شغل جدیدت). اگه ده‌پانزده سال پیش یکی بهم می‌گفت که از شما پنج‌تا، آخرش فقط یکی توی دانشگاه می‌مونه، باور نمی‌کردم.

یکی از این چهار دوست، دو هفته‌ی پیش مهمون ما بود و دوتای دیگه هم قراره که برای تعطیلات کریسمس بیان هلند. چهارمی هم یکی از انگشت‌شمار آدمهای ساکن ایرانه که هنوز باهاشون رابطه دارم. روزی که یه سری عکس قدیمی توی فیس‌بوک گذاشتم، فکر نمی‌کردم که فردا و ‌پس‌فرداش، دونفر از کسایی که تو عکسها هستن بهم خبر بدن که برای تعطیلات دارن می‌آن اینجا.

پی‌نوشت: پیش‌نویس این نوشته رو دادم بقیه ببینن. یکیشون برام نوشت که خوب بود ولی آخرش بیشتر از من تعریف کن. خوب شد حالا؟

۸ نظر:

ناشناس گفت...

اون یک نفری که دو هفته پیش مهمانتان بود را که می شناختیم و دیدیم و آمستردام گردی هم کردیم.

حالا دو نفر بعدی هم که دارند میاند هلندگردی من می شناسم آیا؟ :)..اگر بله، بریم گردش :دی

Hadi گفت...

این یادداشت برای خواننده ی فضولی مثل من مایه ی عذابه! کلی مجبور شدم برم تو فیس بوک و این ور و اون ور تا بفهمم هر کدوم از این ۵ نفر دقیقا کی هستن که آخرش هم به نتیجه ای نرسیدم. لطفا زندگی رو برای ما فضول ها سخت نکنید.

taha گفت...

yani rabte mani dari beyne payin boodane sene shoroo be research va adame alaghe be kare academic dar ayande vojood dare?

کاساندرا گفت...

به فرناز: فکر کنم که نمی‌شناسی ولی اون قبلی رو هم فکر نمی‌کردم بشناسی. خودش هم فکر نمی‌کرد!
به هادی: بهت ای‌میل زدم.
به طاها: من فکر می‌کنم که وجود داره. تو هم ایشاللا به زودی بزرگ می‌شی و می‌فهمی افتخار کردن به سن پایینت چقدر ابلهانه است.

taha گفت...

hala ki be senne payinesh eftekhar kard?! dar zemn man hanoozam ke hanooze be tore herfeyi (oonghadi ke shoma boodin) shoroo be research nakardam.... che berese be senne payin o ina.... man felan varzesh mikonamo kelas zaban miramo o ina... .... kollan age akhare "payinet" oon "t" ro nemizashti besyar khoshayand minemood!

taha گفت...

ahan rasti yadam raft, manam fek mikonam vojood dare, faghat chon too matnet sarih nagofte boodi porsidam, vagarne soalam be mani mokhalefat nabood!

Hadi گفت...

ممنون نیما. حالا که فضولی م فرو نشست خیلی جالب تر شد واسه م قضیه... داشتم به حدود ۱۰ نفری فکر می کردم که توی دانشکده مون تا حدودی پیگیر این استاندارد کماکان تخمی (اما نه چندان جدید) بودند. سن مون هنوز برای خارج شدن از آکادمی کمه (۲ تا ۴ سال از لیسانس مون گذشته)، ولی یه حکم از نظر آماری معنی دار در موردمون وجود داره و اون اینه که نرخ تغییر رشته بینمون خیلی بالاتر از بقیه بود. بعضا توی فهمیدن معنی اسم رشته های همدیگه مشکل داریم... البته اکثرمون هم به خروج از آکادمی متمایل ایم ولی شاید قضاوتم در این زمینه نادرست باشه

کاساندرا گفت...

به طاها: خوب پس ظاهرا بزرگ شدی که دیگه افتخار نمی‌کنی.
من اینجا فقط مشاهده‌ام رو بیان کردم برای داشتن نظریه باید بیشتر داده داشته باشم. هرچند شهودم می‌گه که این‌طوریه.
به هادی: چیزی که تعریف می‌کنی با شهود من می‌خونه و فکر می‌کنم که تحقیق خیلی جالبی از آب در می‌آد اگه کسی دنبالش رو بگیره.