یکی دنبال عکس عقدکنون پسر احمدی نژاد گشته، اومده تو این وبلاگ.لینک روز: در باب پای استدلالیان از گل پر.
یکی دنبال عکس عقدکنون پسر احمدی نژاد گشته، اومده تو این وبلاگ.
آرون و تیمون امروز اومدن تو اتاق من و پرسیدن تو عربی میتونی بخونی؟ گفتم همونجوری که شما (مثلا) ایتالیایی میتونین بخونین. الفبا رو بلدم و یکدوم یا یکسوم کلمهها رو یا بلدم یا میتونم حدس بزنم. چطور مگه؟ گفتن ما یه سایت عربی پیدا کردیم که تو یه نوشتهاش به آرون، خیرت ویلدرز، فیلم ویلدرز و اسراییل لینک داده و بغلش هم عکس یهنفر رو با زره و شمشیر گذاشته. (تصور کنین بدبخت چی فکر کرده) تو یه نوشتهی دیگهاش هم عکس این موزهی بغلی رو گذاشته و به تیمون لینک داده. گفتم وبلاگ منه بابا! بعدشم هم اون نوشته رو ترجمه کردم و فرستادم برای آرون.
0- بیحالتر از اون بودم که بتونم این چندتا پاراگراف رو با یه سری چسب مناسب به هم بچسبونم، اینه که شماره میزنمشون.
همونجوری که قبلا نوشته بودم، دکون ما قصد داره یه بیوفیزیکدان استخدام بکنه. چهار نفری که به مرحلهی فینال! رسیدن، هرکدوم یه سخنرانی برای ما کردن. اولیشون ایگور کولیچ بود که کارهای اخیرش عمدتا به رچتهای گرمایی مربوطه میشه که معروفترینشون رچت فاینمنه. معادل فارسی رچت (ارجاع به سانلی) آچار جغجغهایه. آچاری که وقتی در یه جهت میچرخونیش گیر میکنه، ولی در جهت مخالف بدون مقاومت میگرده.
کتاب از دستای این رفیق ما جدا نمیشد. هیچوقت نشد توی خیابون ببینمش و کتاب دستش نباشه، حتی اگه قرار بود فقط تا بقالی دوتا کوچه بالاتر -که میشد کوچهی ما- بره. امروز یه هلندی رو دیدم که در حال دوچرخهسواری داشت کتاب میخوند، حتی راهنما هم زد!
ماریو زاگالو را احتمالا میشناسید، کسی که در یک بازهی زمانی چهل و چند ساله به عنوان بازیکن (1958)، سرمربی (1970) و کمکمربی (1994و2002) با تیم ملی برزیل قهرمان جامجهانی شده است. زاگالو در میانهی دههی هفتاد میلادی، وقتی که کویتیها سرمایهگذاری روی فوتبال رو شروع کرده بودند، مربی تیمملی کویت شد. کویتیها اوایل دههی هشتاد میلادی، قهرمان آسیا و نمایندهی آسیا در جامجهانی شدند.
اولین خاطرهای که از فیفا* دارم، اون دوتا فلاپیایه که کل فیفا 94 روشون بود و سام دادش به سامان و بعدیش هم تابستون 74ه که میرفتیم سایت صنایع و با کوروش و بقیهی بروبچس فیفا میزدیم که البته دونفری هم نمیشد بازی کرد، در نتیجه جداجدا بازی میکردیم و اگه تیمهامون به هم میخوردن، هرکدوم یه نیمه بازی میکردیم. بعدش 96 اومد و داستان دستم روی شوته! و گلهای تکراری مثل سانترهایی که همیشه گل میشد و شوت باجو از وسط زمین که اونم همیشه گل میشد و بابا مامان بابک که عجب حوصله و صبری داشتن که سروصدای سهتا نرهخر رو نصفهشبها تحمل میکردن.
کار سختیه که کسی وقایع همه یا حتی بیشتر سالگردهای تولدش رو با جزییات و زمان و مکان و اینجور چیزها یادش بمونه، به خصوص وقتی تعدادشون چنددهتا شده باشه. جزییات خیلی زیادی رو از خیلی از سالگردها یادمه، مثلا یادم میآد که اون کفشی که دوستش داشتم مربوط به هفدهسالگیه یا این که روز تولد هفتسالگی دونههای آبله مرغون رو بدنم ظاهر شد، ولی مثلا دقیقا یادم نمیآد که اون داستان شمع و بربری و پوکر و ملوث شدن جیپ این آقا، مال بیست و یک سالگیه یا بیست سالگی. یا مثلا اون تولدی که خیلی خوش گذشت بهم، مال هشتسالگیم بود یا نهسالگی. از اون بدتر اینکه یادم نمیآد آیا دقیقا این داستانها در روز تولدم اتفاق افتاده یا مثلا پنجشنبهی همون هفته. ولی بعضی وقتها (شاید هر دهه یکبار) یه چیزی میشه که دیگه سخته آدم جزییات رو یادش بره. مثل تولد سیسالگیم.
فردا (21 فروردین) یا پسفردا (10 آوریل) تولد منه. ولی اولین پیام تبریک تولدم رو امشب دریافت کردم. از رفیقی که در سیدنی زندگی میکنه و به خاطر اختلاف ساعتش با ما، چند ساعتی میشد که وارد 21 فروردین شده بود. این اختلاف فصلهای ما و اینها هم داستانیه. تا چند هفته پیش 10 ساعت اختلاف ساعت داشتیم و الان هشت ساعت.
راوی: من واقعا بدشانسم.
فیلم فحش و فحشکاری قلتقچیان از دانشکدهی فیزیک دانشگاه علم و صنعت، این روزها خیلی معروف شده، اگه تا حالا ندیدینش اینجاست و اینم صفحهی این داستانه در بالاترین. از ظاهر جلسه و تعداد حاضرین و موضوع بحث (نمرهی اون بابا و کیفیت تدریس خانم دکتر شجاعی)، اینجوری برمیآد که یه جلسهی پرسش و پاسخ صنفی داخل دانشکده بوده. در مورد قلتقچیان باید بگم که کلا آدم شدیدیه! از کیفیت تدریس و دعواها و شایعات فراوان در موردش بگیر تا لحن حرف زدنش. اما چیزی که برای من جالبه، نظرهای مردمه.
دکون ما تصمیم گرفته که یه نفر بیوفیزیکپیشه استخدام بکنه. چند ماه پیش حدود 30تا درخواست برای این شغل رسید و در نهایت چهار نفر رو به عنوان کاندیداهای اصلی انتخاب کردن. 30 وحشتناک عدد بزرگیه. در واقع معنیش اینه که اگه به طور متوسط برای هر شغل 30 نفر درخواست بدن، هر نفر به طور متوسط باید برای 30 شغل درخواست بده! فکرشو بکن!
دیشب دیر برگشتم خونه و نرسیدم چیزی منتشر کنم، به جاش این نوشته رو میذارم که پاسخ دو تا ابهام در نوشتهی قبلیه که مهران و علیرضا نوشتن. عکس رو از ویکیپدیا برداشتم.